معرفی ۴ کتاب خواندنی شازده حمام، پایی که جاماند، بابانظر، قهوه قند پهلو

شاید یکی از بهترین و کامل ترین کتاب های خاطرات اسرا در زندان های مخوف و مخفی عراق متعلق به سید ناصر حسینی باشد. کتابی که با تقریظ مقام معظم رهبری نیز همراه شد و حتی ایشان خواستند که این کتاب به زبان های عربی و انگلیسی نیز ترجمه و چاپ شود

سومین مطلب “کتاب ما” اطلاعیه ای درباره پیش فروش کتب درسی در چندین نمایندگی مشخص شده در میبد می باشد و در ادامه معرفی چند کتاب زیبا و پرفروش را به اطلاع می رساند:

اطلاعیه ۱: پیش فروش کتب مدارس از پایه هفتم تا سوم دبیرستان از پنجشنبه ۱۵ مرداد ماه در نمایندگی های سراسر شهرستان شروع شد. کتابفروشی حسابی واقع در سه راه هفت تیر یکی از نمایندگی های مجاز است که نسبت به پیش فروش کتابهای مدارس اقدام کرده است.

اطلاعیه ۲: دور جدید کتاب های کمک درسی از جمله کتابهای “گاج”، “خیلی سبز” و … چاپ ۹۴ در فروشگاه حسابی عرضه شده است.

کتاب اول:

خاطرات استاد پاپلی یزدی از سالهای دور در یزد و حتی جریان سفرش به میبد در بچگی می باشد. در مقدمه این کتاب می خوانیم:

1
هیچ آدم ۵۵ ساله ای حتی آدمهای خیلی باهوش نمیتوانند اولین خاطرات بچگی خود را دقیقاً تاریخگذاری کنند و بگویند فلان خاطره مال فلان روز و فلان سال است. چیزهای مبهمی از اولین خاطرات بچگی در ذهن آدم هست. البته بچه های پولدار امروزی که نسل ابزار مدرن هستند و پدر و مادرهایشان دائم از آنها فیلم تهیه میکنند و در فیلم تاریخ ساعت، روز، ماه و سال وقایع را ذکر میکنند و هر چند هفته یک بار این فیلمها را به بچه های خودشان نشان میدهند، این بچه ها ممکن است در آینده وقتی شصت یا هفتاد ساله هم شدند خاطرات کودکی خود را دقیقاً به یاد آورند. آدم هایی که در سال ۱۳۲۷ در یزد به دنیا آمده بودند و در آن زمان هنوز برق و بالتبع یخچال، تلویزیون، ضبط صوت، ویدئو، کامپیوتر و ….، آب لوله کشی، حمام دوش دار تولت سیفون دار، کوچه آسفالت شده، رفتگر شهرداری و …. نبود خاطرات کودکیشان از نظر تاریخی کاملاً درهم و برهم است. این خاطره نویس هم همین وضع را دارد اما میتواند تشخیص دهد که کدام خاطرات مربوط به قبل از دبستان و کدام خاطرات مربوط به دوران دبستان و دوره های بعد بوده است. لذا خاطرات خود را بر همین منوال نگاشته است. اما همیشه نمی توان نظم زمانی را رعایت کرد. گاهی خاطره ای که مربوط به قبل از دبستان است ادامه اش چهل سال بعد اتفاق می افتد. همین امر نظم تاریخی خاطرات را به هم می زند ولی خاطره ای را کامل می کند…

فعلا ۳ جلد از این کتاب پرطرفدار در بازار موجود است. خواندن خاطرات این استاد دانشگاه با همان سادگی و صمیمیت و صراحت لهجه یزدی، پیشنهاد ویژه ما به شما همشهریان عزیز است.

***

کتاب دوم:

شاید یکی از بهترین و کامل ترین کتاب های خاطرات اسرا در زندان های مخوف و مخفی عراق متعلق به سید ناصر حسینی باشد. کتابی که با تقریظ مقام معظم رهبری نیز همراه شد و حتی ایشان خواستند که این کتاب به زبان های عربی و انگلیسی نیز ترجمه و چاپ شود؛ در قسمت هایی از این کتاب می خوانیم:

2
– در حالی که سرم پایین بود، کنارم نشست، موهایم را گرفت و سرم را بالا آورد؛ چنان به صورتم زل زد، احساس کردم اولین بار است ایرانی می‌بیند. بیشتر نظامیان از همان لحظه اول اسارتم اطرافم ایستاده بودند و نمی‌رفتند. زیاد که می‌ماندند، با تشر یکی از فرماندهان و یا افسران ارشدشان آن جا را ترک می‌کردند. چند نظامی جدید آمدند. یکی از آنها با پوتین به صورتم خاک پاشید. چشمانم پر از خاک شد. دلم می‌خواست دست‌هایم باز بود تا چشم هایم را بمالم. کلمات و جملاتی بین آنها رد و بدل می‌شد که در ذهنم مانده. فحش‌ها و توهین‌هایی که روزهای بعد در العماره و بغداد زیاد شنیدم. یکی‌شان که آدم میان سالی بود گفت: لعنه الله علیکم ایها الایرانیون المجوس. دیگری گفت: الایرانیون اعداء العرب. دیگر افسر عراقی که مودب تر از بقیه به نظر می‌رسید، گفت: لیش اجیت للحرب؟ چرا آمدی جبهه؟ بعد که جوابی از من نشنید، گفت: بکشمت؟ آنها با حرف‌هایی که زدند، خودشان را تخلیه کردند.

***
یکی از آنها که پرچم عراق دستش بود، کنارم حاضر شد. آدم عصبی به نظر می‌رسید، تکه کلامش :کلّکم مجوس و الخمینیون اعداء العرب بود، چند بار با چوب پرچم به سرم کوبید. از حالاتش پیدا بود که تعادل روانی ندارد. از من که دور شد حدود ۱۰، ۱۵ متر پشت سرم، کنار جنازه یکی از شهدا وسط جاده بود،‌ ایستاد. جنازه از پشت به زمین افتاده بود. نظامی سیاه سوخته عراقی کنار جنازه ایستاد و یک دفعه چوب پرچم عراق را به پایین جناق سینه شهید کوبید، طوری که چوب پرچم درون شکم شهید فرو رفت. آرزو می‌کردم بمیرم و زنده نباشم. نظامی عراقی برمی‌گشت، به من خیره می‌شد و مرتب تکرار می‌کرد: اینجا جای پرچم عراقه …

کتاب سوم:

قهوه-قند-پهلو

کتاب”قهوه قند پهلو” که با موضوع گزیده شعر طنز امروز به چاپ چهارم رسیده است.  این کتاب که توسط امید مهدی نژاد گردآوری شده، مجموعه ای از اشعار طنزآمیز شاعران معاصر، از اواخر دوران مشروطه تا همین ایام است. منوچهر احترامی، مهدی اخوان ثالث، ایرج میرزا، محمدابراهیم باستانی پاریزی، محمدتقی بهار، فریدون توللی، ابوتراب جلی، عماد خراسانی، علی اکبر دهخدا، ابوالفضل زرویی نصرآباد، محمدحسین شهریار، کیومرث صابری فومنی، عمران صلاحی و… از جمله شاعرانی هستند که آثاری از آنها در این کتاب چاپ شده است.  علاوه بر شعرهای طنزآمیز، معرفی کوتاه شاعران طنزپرداز نیز که به زبان طنز آمیخته است، به طنزآمیز بودن کتاب افزوده است. شعری از ناصر فیض در این کتاب:

وا میشود به عادت معمول با کلید

هر قفل و در،به دست شما هست تا کلید

درها بدون شک،همگی باز می شوند

در قفلشان فرو برود هر کجا، کلید

در را برای باز شدن آفریده اند

اما به شرط آن که بود با شما کلید

وقتی که قفل باز شود با فشار دست

یعنی که قفل وا شده اما نه با کلید!

کتاب چهارم:

کتاب”بابانظر” که از کتب پرفروش بازار نشر است. این کتاب پرداختی به خاطرات جنگ دارد. در گوشه ای از این کتاب می خوانیم:

3
… یک‌دفعه دیدم یکی از تانک‌های عراقی از آن طرف بالا آمد و شلیک کرد. گلوله‌اش به زیر پایم خورد. دو سه متری روی هوا چرخیدم و به زمین خوردم. سرم سنگین شد. اول حس کردم سرم از بدنم جدا شده است، منتهی چون گرم هستم، متوجه نیستم! غبار عجیبی هم پیچیده بود. بی‌سیمچی من که اسمش «جاجرم» بود، صدایش بلند شد و گفت: “حاجی شهید نشده. بچه‌ها، بروید جلو. حاجی یک مقداری خراش برداشته. الان بلند می‌شود و می‌آید.” یک وقت دیدم آقای صادقی و مسئول تخریب گردان کنارم ایستاده‌اند. من تکان خوردم و بلند شدم. آقای کفاش به شدت می‌خندید. گریه هم می‌کرد. پرسیدم: “چرا این‌جوری هستی؟” گفت: “حاج‌آقا نظرنژاد، شما لُختی!” نگاه کردم و دیدم موج انفجار همه لباس‌هایم را کنده‌است. فقط یک‌تکه از پارچه شلوار و مقداری از پارچه شورتم باقی‌مانده بود. چشم و گوش چپم آسیب دیده بودند. ماهیچه دستم را ترکش برده بود. قسمت‌های زیادی از بدنم، ضربه کاری خورده بود، ولی چون قوی و تنومند بودم، متوجه نبودم. خودم را تکان دادم تا بتوانم بهتر روی زمین بایستم. آقای کفاش، پیژامه سفید و گشادی را که داشت، به من داد تا بپوشم…