خواهیم مُرد

امضاء محفوظ

میلیون ها سال کسی منتظرم نبود …

صدها سال پیش، ده ها سال پیش، و سال های پیش از تولدم، کسی مرا نمی شناخت و کسی منتظر آمدنم نبود. همین طور، سالها بعد از رفتنم نیز، کسی مرا به یاد نخواهد آورد، که چه بودم و چه شدم…

امروز که چند دهه از عمرم گذشته است، به صدق سخن مولایم امیرالمومنین(ع) می اندیشم:

از پدری فانی … مسکن گزیده در جایگاه گذشتگان و کوچ کنندۀ فردا … وامدار نابودی ها، اسیر مرگ… آماج بلاها، به خاک در افتاده خواهش ها و جانشین گذشتگان …

آری …

سال ها فارغ از یاد مرگ زیسته، و دل در گروی خواهش های نفس نهاده و به دنیای فانی سپرده، با غم هایش غمگین و نالان، و با شادی هایش عنان از کف داده و غبار و حجاب گناه بر رخ کشیده، انگار همیشه بر این زمین سرد، که خوابگاه میلیاردها انسان متنوع و متفاوت از هم بوده است، خواهم زیست …

اما گاهی ما را چه می شود…

“عقل” این فرستاده خدا به درون انسان، نهیبی می زند و یاد مرگ را زنده می کند، که ای افسار گسیخته در لذت دنیا، بر هر مکان و مقامی که باشی، در هر لباسی، در هر موقعیتی، روی هر صندلی ریاستی، بر هر مَرکبی و با هر غرور و کبر و بزرگمنشی که داشته باشی، رسول قبض کننده خویش بر تو می فرستم و جانت را می ستانم…

و جسم تو که از آن برای لذت بردن استفاده ها بردی، بر قایقی شناور روی دستان مردمانی چون خودت سوار و به سوی گور سرد روان می شوی …

دلم می لرزد و فکرم با قلبی که ترس او را در بر گرفته، همراه می شود…

وای خدای من …

یعنی من هم مانند همه آنها که زیر این خاک خفته اند، همراه با اعمال خود به سوی قبری می روم که جایگاه ناریکی و ترس و تنهاییست؟!

یعنی من هم مثل انسان های همه اعصار که متولد شدند و زیستند و به خاک رفتند، راهی گور می شوم؟

چقدر جوابی که از درونم به خودم می دهی، دردآور است !؟ چقدر این فکر، ترسناک و حیرت آور است!؟ چقدر این سرانجامِ هولناک، غصه افزاست!؟ چقدر فکر نوشداروی مرگ تلخ است!؟
و صدایت از درونم می آید:

کُلُّ مَنْ عَلَیْهَا فَانٍ(الرحمن / ۲۶)
هر چه بر [زمین] است فانى‏شونده است
کُلُّ نَفْسٍ ذَآئِقَهُ الْمَوْتِ…(آل عمران/ ۱۸۵)
هر جان دارى چشنده [طعم] مرگ است …