وقتی بستن‌کمربند درخیابانهای تنگ‌وشلوغ میبد واجبتر ازگذاشتن کلاه‌ایمنی می‌شود!

بعد هم خیابان را به او نشان دادم و به او گفتم: خوب نگاه کن! هیچ یک از موتورها کلاه ایمنی سرشان نگذاشته اند و خیلی راحت از مقابلت عبور می‌کنند آن وقت تو ایستاده‌ای و به من گیر می‌دهی.

روایتی که برایتان تعریف می‌کنم در یکشنبه شب گذشته (۴ مرداد ۹۴) اتفاق افتاده است.

شب بود و من به اتفاق همسر و فرزندم با خودروی شخصی در خیابان امام خمینی(ره) حرکت می‌کردم. مانند همیشه تعداد زیادی موتور با زیر پا گذاشتن مقررات راهنمایی و رانندگی (از قبیل نداشتن کلاه ایمنی، رانندگی علیرغم نرسیدن به سن قانونی، سوار کردن بیش از حد مجاز نفر، نقص فنی به ویژه خراب بودن چراغ جلو یا عقب و…) از کنارمان رد می‌شدند و من از بس این تخلفات را دیده بودم، دیگر خیلی توجهم به آنها جلب نمی‌شد؛ مگر مواقعی که خبر تصادف یک موتورسوار دیگر به گوشم می‌خورد یا به چشم این مناظر تلخ را می‌بینم.

از خیابان امام(ره) وارد خیابان طالقانی(مهرجرد) شدم و باز هم مثل همیشه شاهد تعدد موتورسوارانی بودم که با سرعت هرچه تمامتر و بعضا بدون هیچ چراغی خلاف جهت قانونی، در این خیابان یکطرفه به طرف خیابان امام(ره) می‌آیند! باز هم این موتورسواران توجهم را جلب نکردند! خب طبیعی است. وقتی بارها و بارها منظره‌ای برایت تکرار شود، دیگر آن موضوع برای تو عادی می‌شود.

کارم را که در خیابان طالقانی انجام دادم، از طریق خیابان شهید رجایی مجددا وارد خیابان امام(ره) شدم و بعد از آنکه به سختی کنار داروخانه شبانه‌روزی جایی برای پارک کردن یافتم، به داخل داروخانه رفتم و داروهایی که لازم دارم را گرفتم و وقتی حرکت کردم متوجه خودروهایی شدم که دقیقا زیر تابلوی «توقف ممنوع؛ حمل با جرثقیل» پارک کرده‌اند و از آنجا که جای پارک کم است بعضا دوبل هم پارک کرده‌اند و خیابان امام(ره) را که به لطف رفوژها بسیار تنگ شده، تنگتر هم کرده‌اند. البته اینها هم توجهم را جلب نکردند.

شلوغی شبانه خیابان امام(ره) میبد، آن شب را هم بی‌نصیب نگذاشته بود و من با سرعتی بین ۲۰ تا ۴۰ کیلومتر در ساعت مشغول راندن خودرویم بودم.

وقتی به تقاطع خیابان معلم و خیابان امام(ره) رسیدم، یک مامور پلیس تابلو به دست را دیدم که ماشینش را به نسق شبهای پیشین «وسط خیابان» امام خمینی(ره) پارک کرده و بر عبور و مرور وسایل نقلیه نظارت دارد. نمی‌دانم چرا اما وقتی خودرو من را دید هوس کرد تابلوش را بالا ببرد و در سوتش بدمد و مرا به کناری فرابخواند. احتمال دادم چون پلاک خودروی من ۶۴ دال نیست، احتمالا در راستای کنترل غیربومی‌ها می‌خواهد، مدارک مرا کنترل کند و وقتی این کار را کرد و مدارک کامل و پسوند میبدی فامیل من را دید، خیالش راحت خواهد شد.

خواستم ماشین را در گوشه‌ای پارک کنم که متوجه شدم اولا تعداد زیادی ماشین پشت سر من هستند و ثانیا دو طرف خیابان کیپ تا کیپ ماشین و موتور پارک شده و جا برای پارک کردن نیست؛ به ناچار در سمت چپ خیابان و جلوی پارک فلسطین و به صورت دوبل پارک کردم. جای امنی نبود اما احتمال تصادف در آن نقطه خیلی کمتر از سمت راست خیابان بود.

آن مامور جوان که چند سالی از من کوچکتر بود آمد کنار ماشین و مدارک را از من مطالبه کرد. از لهجه‌اش متوجه شدم اهل میبد و احتمالا استان یزد نیست. مدارک را به او دادم. به من گفت وقتی پلیس به شما ایست می‌دهد باید سمت راست خیابان توقف کنی. به او گفتم سمت راست را نگاه کن! پر از ماشین است و من نمی‌توانم آنجا پارک کنم و ناچار خواهم بود که به صورت دوبل پارک کنم و این کار باعث ایجاد ترافیک زیادی می‌شود. نگاهی به خیابان کرد و سکوت کرد.

در همان حال یک موتور با دوسرنشین جوان در نزدیکی ماشین من پارک کردند در حالیکه هیچکدامشان کلاه ایمنی نداشتند و لبخند به لب وارد پارک شدند!

پس از کنترل مدارک و پلاک ماشین، آن سرباز جوان مجددا برگشت و گفت: چرا کمربند ایمنی نبسته‌ای!؟ می‌دانی چقدر انسانها به خاطر نبستن کمربند ایمنی جان خود را از دست داده‌اند و یا مجروح شده‌اند(نقل به مضمون)

من به او پاسخ دادم بله می‌دانم اما این را هم می‌دانم در این خیابانهای تنگ و شلوغ میبد با نبستن کمربند ایمنی کوچکترین حادثه‌ای شما را تهدید نمی‌کند؛ این حرف را سرخود نمی‌زدم و چند وقت قبل از یکی از دوستانم که در فوریتهای پزشکی حضور داشت پرسیده بودم و او نیز تصدیق کرد که به جز در خط سنتو، سابقه حادثه جدی ناشی از نبستن کمربند ایمنی به ویژه در خیابانهای مرکزی شهر نداشته‌اند.

او لحظاتی سکوت کرد و در حالیکه نگاهش همچنان به مدارک من بود گفت: حرفت را قبول دارم اما به هر حال این قانون است.

تعجب کردم و به او گفتم: می‌دانی ماهی چند جوان موتورسوار در میبد به خاطر نگذاشتن کلاه ایمنی، سرعت غیرمجاز و ویراژ و نقص فنی به کام مرگ می‌روند و یا تا آخر عمر علیل می‌شوند؟

بعد هم گفتم: شما اگر ماشینت را از وسط خیابان برداری و به جای اینکه سر نبستن کمربند ایمنی در این خیابانهای تنگ و شلوغ با من بحث کنی بروی و برای چند دقیقه ابتدای خیابان طالقانی بایستی، آن موقع خواهی فهمید قانون شکنی و ایجاد خطر یعنی چه؟

بعد هم خیابان را به او نشان دادم و به او گفتم: خوب نگاه کن! هیچ یک از موتورها کلاه ایمنی سرشان نگذاشته اند و خیلی راحت از مقابلت عبور می‌کنند آن وقت تو ایستاده‌ای و به من گیر می‌دهی.

جالب بود که اتفاقا در حین صحبت کردن ما یک موتورسیکلت با سرعت و سر و صدای بسیار بالا از مقابل ما رد شد و خود را از لابلای خودروها عبور داد و اتفاقا این منظره توجه او را جلب کرد اما بلافاصله صورتش را به طرف من چرخاند و گفت: ببین! سیگار کشیدن در هواپیما ممنوع است و اگر همه هم در هواپیما دارند سیگار می‌کشند، شما حق نداری سیگار بکشی و خلبان می‌تواند با تو برخورد کند.

به او پاسخ دادم: اگر من در حال سیگار کشیدن در هواپیما بودم و چندین مسافر دیگری در حال سوراخ کردن پنجره هواپیما با میخ بودند، آن وقت خلبان باید چه کند؟! لابد باید بیاید به سیگار کشیدن من گیر بدهد؟!

او سکوت کرد و شروع به نوشتن قبض جریمه‌اش کرد.

من از کنار مامور کد ۶۷۹۷۶ عبور کردم در حالیکه مسائل متعددی در ذهنم جولان داشت؛ از مرگ نوجوان موتورسوار بفرویی که اخیرا سروصدای زیادی به پا کرد، تا صحبتهایم با یکی از مسئولان بیمارستان میبد که از کثرت بیماران ضربه مغزی و ترومایی در میبد می‌نالید تا ضرب‌الاجل اسفند سال گذشته پلیس میبد به موتورسوارانی که کلاه ایمنی ندارند.

نمی‌دانستم رفتار این مامور راهنمایی و رانندگی را به حساب جوانی‌اش بگذارم یا به حساب عدم وجود احتمالی یک دستورالعمل برای اولویت شناسی در برخورد با تخلفات؟!