یادمان نرود!

داود شکوهی

داود شکوهی

یکی از آشنایان نزدیکم که مدیر یه کارخانه هست می گفت: هر بار که خونه مدیر عاملمون می رفتم می دیدم گوشه حیاطش یه وانت قراضه گذاشته. یه بار بهش گفتم حاجی! این وانت درب و داغون رو برا چی تو خونت نگه داشتی و  جا رو هم بند گرفتی. گفت: این اولین ماشینیه که خریدم. نگهش داشتم تا هر روز صبح قبل از این که از خونه برم بیرون، یه دقیقه ای پشتش بشینم تا یادم نره کی بودم و چی شدم!