یک دست هم صدا دارد!

محمدحسین پارساییان

  • محمدرضا پارساییان

وجیزه ای به پاس زحمات هشت ساله ی مرد بهداشت و درمان استان

۱- اولین بار در هواپیما اتفاقی صندلی کناریش برایم شماره خورده بود. مبدا تهران و مقصد یزد.

سال ۸۵ بود و برای شرکت در مصاحبه و یا به عبارتی اختبار بعد از قبولی آزمون وکالت به تهران رفته بودم. بلیط هواپیما ۱۵ هزار تومان بود و برای یک تازه کارمند دانشگاه که مجبور بود بلافاصله بعد از شرکت در مصاحبه علمی از تهران برای شرکت در مراسم تدفین عموی بزرگوار به یزد عزیمت کند خیلی پول زیادی نبود.

ردیف های جلویی فوکر صد جاگیر شدم و به مرد کناریم سلامی کردم و جوابی شنیدم. از احوالم پرسید و گفتم که فعلا کارمند دانشگاه یزدم و قس علی هذا حرف ها. عبارت فعلا کارمند دانشگاهم برایش خوشایند بود و پرسید رئیس جدیدتان را چگونه ارزیابی می کنی؟

در پاسخ ش نکاتی را گفتم که همگی را به یاد دارم و لزومی برای درجشان نیست. مهم اینست که نکات کاملا انتقادی بود و بی پروا. به سیاق همه ی مطالبات دوران آرمان گرایی دانشگاهی و من هم که مدتی بیش از دانشجو بودنم نگذشته بود.

می دانستم سئوالات ش جهت دار و پرسش گرانه است. به همین رو تمام تحلیل نداشته ام از حضور چند ماهه رئیس تازه وارد و نقدهای وارد به او را روی دایره دوست کناری ریختم. سئوالات فنی اش از چم و خم دانشگاه یزد بیشتر مطمئنم کرده بود که رابطه ای با رئیس جدید دارد. در بین گپ و گفتمان نیم نگاهی به یک دستش داشتم که نبود. می شد حدس زد که از غنائم جنگی ست که عراقی ها برده اند.

اتمام صحبتمان فرود هواپیما در فرودگاه یزد بود و ادب حکم می کرد از بزرگتر سئوال نکنم چه کسی هست و برای چه پرسید.

۲- داشتم شبکه های تلویزیون را جا به جا می کردم که به شبکه ی محبوب و پرمخاطب !!!تابان رسیدم. یک لحظه خشکم زد. شخصیت داخل برنامه زنده تلویزیونی را می شناسم. هفته ی پیش با هم در هواپیما همسفر شده بودیم. همان که فرصت پیش نیامد نامش را بپرسم.همان که نشانی از جنگ در دستش داشت.

کنجکاوانه به تماشای برنامه به جهت کشف نام همسفر یک ساعته ام  نشستم. بالاخره مجری زبان بسته برنامه زبان باز کرد و از زحمات جناب اقای دکتر میرمحمدی رئیس دانشگاه علوم پزشکی شهید صدوقی یزد تشکر و قدر دانی کرد.

سر جایم خشکیدم. همسفر چند روز پیشم رئیس دانشگاه علوم پزشکی بوده و سئوالاتش حول محور دانشگاه یزد به واسطه ی قرابت برادرانه اش با رئیس جدید دانشگاه یزد بود.

۳- برای دعوت از نخبگان اقشار مختلف باید لیستی تهیه میشد که قسمتی از کارهایش را بچه های مشاوران جوان که آن روزها تعدادشان به انگشتان یک دست نمی رسید بر عهده داشتند.

یزد در آستانه ی رویدادی بزرگ بود. رهبر عظیم الشان انقلاب قرار بود سفری به یزد داشته باشند و همه و همه در تکاپو برای برگزاری هرچه باشکوه تر این سفر.

در گیر و دار جمع آوری اسامی و لیست ها اولین ارتباطات کاریم با دکتر شکل گرفت. به قول من جزء مدیران خوش تلفن بود. همیشه تلفن ش را جواب می داد و همیشه کارها را جهادی تر از آنچه فکر می کردم راه می انداخت.

بعدها کم کم ارتباط ما به یک رابطه ی صمیمی تر تبدیل شده بود و همیشه دکتر را به مثابه  یک جهادگر از جنگ برگشته در لوای یک مدیر پزشک می دیدم.

۴- اتفاقی شده بودم مجری برنامه ی زنده تلویزیونی به مناسبت هفته ی دولت. شب سوم نوبت به بحث بهداشت و سلامت و علی القاعده رئیس دستگاه سلامت رسیده بود.

با دکتر عزیز مقابل دوربین های تلوزیون نشستیم و از کارهای دولت در عرصه ی سلامت در استان صحبت کردیم. مبانی حرفه ای مجری گری اجازه نمی دهد بازخوردهای مجری در مقابل شخص مقابل خیلی غلو آمیز و یا تعجب آور باشد.

آنقدر حجم کارهای صورت گرفته در مدت تصدی دکتر عزیز حیرت آور بود که ناخودآگاه برخوردهایم غیر تلویزیونی می شد. تا آنجا که چند بار کارگردان تلویزیونی از داخل گوشی بهم تذکراتی مبنی بر تعدیل به اصطلاح ریکشن ها می داد.

بعد از اتمام جلسه تازه دکتر می گفت وقت نشد همه ی کارها رو بگویم فردا بیا دفتر بیشتر در مورد کارها حرف بزنیم.

با یک دستی که نداشت کارها را چند دستی پیش می برد.

۵- می گفت اعضاء هیات علمی دانشگاه علوم پزشکی حق ندارند مطب شخصی داشته باشند و باید وقتهای موظفی شان با هزینه ی دولتی مردم را ویزیت کنند.

همه را موظف کرده بود در کلینیک های دولتی مثل خاتم الانبیاء مردم را با حق ویزیت هزار و پانصد تومان ویزیت کنند.

قطعا این حرکت در کشور کم سابقه هست. دکتر فوق تخصص با ویزیت ۱۵۰۰ تومان.

دست یکی این بار صدای همه ی دکترهای زیاده خواه را درآورده بود. می گفت از حق مردم نمی توانم بگذرم. متخصص عضو هیات علمی که ماهی ۱۸ میلیون درآمد دارد دیگر حق ندارد از مردم ویزیت۲۰۰۰۰ تومان بگیرد.

هرچه فشار آوردند کوتاه نیامد.

۶-میگفت اگه ساختمانی باشد که در اختیار قرار بگیرد کلینیک تخصصی و فوق تخصصی اطفالی راه می افتد که در جنوب کشور بی نظیر باشد. حیف شد که ساختمانش نیست.

می گفت بیمارستان رهنمون اگر به بی پولی دولت نخورده بود سال ۹۲ حتما افتتاح می شد.

۷- دنبال پزشکان زیر میزی بگیر بود تا تکلیف شان را یکسره کند. حداقل یک موردش را خودم شاهد بودم که پولم را گرفت و بهم برگرداند. در عین رفاقت با هیچ کس شوخی نداشت.

۸- ارزان ترین و دقیق ترین مراکز درمانی کشور حتی در بخش خصوصی در استان یزد از حرفهایی بود که همیشه با افتخار می زد.

جراحی باز قلب با هفتصد هزار تومان عددی ست که بازار جراحان قلب کشور را با اعداد نجومی ده میلیون تومان کساد کرده.

دست یکی صدای غول های جراحی کشور را هم درآورده بود.

۹-بعضا توفیق داشتم جلسات پیگیری مصوبات سفرهای رئیس جمهور را که در جلسه مشترک استاندار نماینده معاونت اجرایی رئیس جمهور و وزارتخانه مربوطه برگزار می شد شرکت کنم. بودند مدیرانی که جلوی وزیرشان برای دفاع از حقوق استان سکوتی معنا دار بواسطه ترس از عزل شدن اختیار می کردند.

دکتر قصه ی من چنان دلاورانه و مردانه دفاع می کرد و مقابله می کرد که می گفتم عجیبه دکتر ترس عزل شدن ندارد که با این ادبیات مطالبه گرانه سخن می گوید و از حق و حقوق مردم استان دفاع می کند.

۱۰- …

 ۱۱- همراهم را روشن کردم پیامکش آمد(( نظر به اتمام توفیق خدمتگزاری در مسئولیت دانشگاه علوم پزشکی …)) تمام خاطرات خوشم با مرد یک دستی که صدا داشتن یک دست را برایم معنا کرده بود در مقابلم مجسم شد.

برای من که در ابتدای راه پرمخاطره سازندگی میهن عزیزم هستم الگوی کم نظیری بود این دکتر یک دست.

مرد سالهای جنگ سالهای تحصیل و سالهای خدمت…

میدانم سه چهار شبی ست که راحت و بی دغدغه می خوابد.

برایش آرزوی توفیق و آرامش دارم و میدانم این انتهای خدمت نیست…