شعری زیبا از شاعره میبدی؛ غروب بود و زمستان

شعر از: سرکار خانم زرافشان/ نویسنده وبلاگ شورشیرین به عزت و شرف لااله الا الله سبک٬ رها و غم انگیز٬ مثل یک پر کاه به روی شانه ی مردم نشست تابوتش و رفت سمت خودش با اراده یا اکراه درست موقع رفتن دلش پر از غم شد و ناله کرد فقط با صدایی از ته […]

  • شعر از: سرکار خانم زرافشان/ نویسنده وبلاگ شورشیرین

به عزت و شرف لااله الا الله

سبک٬ رها و غم انگیز٬ مثل یک پر کاه

به روی شانه ی مردم نشست تابوتش

و رفت سمت خودش با اراده یا اکراه

درست موقع رفتن دلش پر از غم شد

و ناله کرد فقط با صدایی از ته چاه

” نرو تو را به خدا پیش من بمان٬ من که

تمام عمر فقط با تو بوده ام همراه”

غروب بود و زمستان و سوز می آمد

صدای هوهوی باد و طنین آه و آه…

نوار صوت و یک حجله با گل و عکسش

نشانه بود که مرده است یک نفر جانکاه

چه زود نوبت او شد٬ همان که هی می گفت:

” بلند بگو٬ بگو لااله الا الله”